سفارش تبلیغ
صبا ویژن

اندیشه هایم
 
قالب وبلاگ

به نام هستی بخش احساس

 

 

خواهرم دیشب می گه، فلشم دست توی دیگه؟

می گم انگاری آره.

می گه بده می خوام فردا ببرمش.

می گردم دنبال فلش اما پیداش نمی کنم.

بهش می گم باشه فردا. الان سر و صدا می شه مامان و بابا بیدار می شن.

می گه من لازم دارما. یادت نره.

می گم باشه. تو کیفم رو نگاه می کنم اما نبود. تو جیبم رو هم همین طور.

آخه اون روزی که بردمش بیرون، تو جیبم گذاشته بودم. اما نبود که نبود.

خواهرم هنوز نخوابیده بود که ازش پرسیدم: مطمئنی دست من بوده؟

با من و من کردن می گه آره. یادته اون روز لازمش داشتم و تو بیرون بودی و گفتی دیر می رسی...؟

چاره ای نبود که تایید کنم دست من بوده.

حالا نگران که نکنه گم شده باشه و...

با این افکار ساعت 4 و نیم صبح بعد از نماز صبح، خوابیدم. اما چه خوابی

هفت هشت بار خواب دیدم که این فلش مثلاً فلان جا هست و پیداش کردم. در آخرین بار هم فلش رو می دم بهش و ازش امضا می گیرم که تحویلش دادم.

ینی تا این حد...

صبح می بینم می ره و انگار یادش رفته سراغ فلش رو ازم بگیره.

ظهر بر می گرده خونه. بهش می گم راستی فلشت چی شد.

تو چشام نگاه می کنه و می گه تو کیفم بود.

دیگه نمی دونم  چی بگم.

می گم من که اینقده استعداد دارم تو دیدن خواب های وسواس گونه. هر شب بهش فکر کنم تا اون رو دست کم تو خوابم ببینم.

دست کم تو خواب به وصالش برسم.

دست کم تو خواب ببینم که دوستم داره.

دست کم...


[ دوشنبه 94/2/14 ] [ 9:9 عصر ] [ پیرمرد سی و چند ساله ] [ نظر ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

امکانات وب


بازدید امروز: 41
بازدید دیروز: 3
کل بازدیدها: 127387